مرگ هر حادثه را؛ به میلاد یک خاطره جشن میگرفت.
خودم بود، سکوت بود، صدای برخورد کفگیر افکاربه دیواره های دیگ خاطرات که روی آتیش دل، قل قل می جوشید و خاطرات... که زشت و زیبا، خوب و بد، شاد و غمگین، رنگی و سیاه و سفید...
می یومدن و یه رخی نشون میدادن و میرفتن و حس مشترک همشون.
حس نرسیدن... لبریز از امید،امید رسیدن، که در لحظه باز هم وجودت معنای واژهی خواهش رسیدن می شه، که در رسیدن دیگه این حس معنا نداره.