زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

می گذره

می گذره، الان قلم دستم گرفتم و می نویسم "می گذره" اما می دونم بعدها با همین دستهاست که می نویسم "گذشت" اما چطور گذشتن، این مهم. یعنی فقط می خواد بگذره، بدون هیچ موجودیتی، یعنی اومدم فقط برای این که برم ، نه، اومدم یا بهتر بگم اومدیم که بسازیم، رنگ بزنیم، بشوریم، بدرخشم و بریم، بریم که بمونیم.

بسازیم خونه دلها رو خونه ای که پذیرای مهمون باشه، پذیرای مهمون حقیقت، بشوریم این خونه رو از سیاهی ها، بشوریم و بذاریم دلها نفس بکشن،  نذاریم سیاهی عادت دلا بشه، سپید کنیم، بذاریم سپید معرفت، سپید عشق، سپید آرامش رنگ این خونه ها باشه.

چه فایده، آخه تو تاریک که رنگ معنایی نداره، مفهومی پیدا نمی کنه.

اما نه نقطه دلیل اینجاست اینجاست که باید معنای رنگ شد، باید اجازه داد وجود دلیل خودشو درک کنه، باید با تمام وجود بدرخشیم، بدرخشیم و ثابت کنیم تمام وجودمون نور، نور خدا...