زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

آیینه‌ی دل

دیشب که آمدم،
دیدم که نیستی تو
دیدم در آن نبودن،
دیدم که کیستی تو
دیدم که آینه،
دیدم پر از منی
گر پای رفتن و گر دست ماندنی
دیدم تو معنی ذهن خرابمی
دیدم ندای هر فریاد نابمی
دیدم نبودنت یک شعر بودنست،
بودن برای حسی، کز جان من بجست



نظرات 3 + ارسال نظر
خودمم پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:25 http://www.mandalayz.blogspot.com

نیستی تا بمانم توی چشمهات ...

سروش چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 http://soroosh-vesal.blogsky.com/

سلام ریبا جان
از ابراز لطفت ممنونم مطالبت خیلی قشنگه منتظر حضور پرمهرت هستم قربانت سروش


ای کاش می توانستم نشان دهم
، I wish l could make you

که تا کجا دوستت دارم.

Understand how l love you

همیشه در جستجو هستم،

l am always seeking but

اما نمیتوانم راهی بیابم...

cannot find a way….

به آن آنی در تو عاشقم،

l love in you a something

که تنها خود کاشف آنم

that only have descovered

آنی فراتر از تویی که دنیا می شنا سد،

the you_ which is beyond the

و تحسین می کند.

you of the world that is

آنی که تنها وتنها از آن من است.

admired and known by others

آنی که هرگز رنگ نمی بازد،

a you which is eapecially mine

وآنی که هرگز نمی توانم عشق از او بر گیرم.

Which cannot evto love



لیا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:10


دیدم تو معنی ذهن خرابمی

دیدم ندای هر فریاد نابمی

عالیه !

من در شعر و ادبیات هنری ندارم اما به دلم اطمینان دارم هر چیزی به مذاقش خوش نمیاد این شعرتون هم زیباست بین آرشیوتون نظرم رو جلب کرد

به نام سلام

قبلنم گفتم، منم چندان ادبیات و ارایه های ادبی رو نمیشناسم، ولی اگه اصالت حس آراسته باشه، که امیدوارم باشه، دیگه چه نیاز به آراستن...

تا سلام، والسلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد