زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

خودمونی

به نام سلام  

شروع را می نویسم برای ادامه، وادامه را برای رسیدن

ابتدا شدن این محیط محرمانه هدفش این بود که بنشونیم به دل، اون چیزی رو که قراره از دل بر بیاد. 

مهم من این بود که این گفتن شنیدنی داشته باشه و به طبع، شنیدن نیز گفتنی. 

که این فضا، داشته باشه توان جمع کردن رو که درس بگن همه، که گفتن و شنیدن ابتدای راه اندیشیدن. 

ریختم تاس اول رو برای شروع بازی ولی صَداش رو نشنیدم، با خودم فکر کردم یا گفته گفتنی نبود، یا نیست حس شنیدن. 

این خودمونی رو برای این نوشتم که اگه هست حتی نفری هم که برای یک بار از در این محیط پا به باغ اندیشه گذاشته، خاطره ی خودش رو برای محرم های نفس به اشتراک بذاره ونشونگر طریق دیگه ای برای باز کردن چشم به روشنای فهم باشه. زندگی کنید.  

تا سلام، وسلام

خود خواهی

داستان من خواهش است، تمنای خود، 

 خود که پوچم ولی هستم ومملو از خواهش بودن 

 

داستان من خواهش است، تمنای تو،  

 که هستی که میخواهم بمانی با من 

 

 وبگذاری بمانم با تو ای تمام هستی من  

ابتدا خود را خواستم، 

 خواستم خود را که برای تو باشم، 

 

 خواستم که نباشم همگام با تهی، 

 

 خواستم که پر از تو پر از وجود شوم ای تمام وجود من.