زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

باز آیه...

چشمت شنیدم ازین ناز صدای تو،

یادت مگر هنوز هست غریبه ی آشنای تو...


خوش داشتم آن همه حس و حضور را،

که هر قافیه ام از زندگیست، ساز نوای تو...


گشتم میان این همه غوغا و قیل و قال،

دانم شود مرا منزل آخر، سرای تو.






و...مات خویش...

ایماژ

عابد گفت: عشق گمراه است، راه را بیاب.

 عشق اما... خود، راه است... عشق را بیاب...


فاحشه گفت: عشق کدام است، زندگی باید کرد.

 عشق اما... زندگیست... عاشقی باید کرد...






و... او مات خویشتن...