زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

آشفته زمینم

من و خیال هرزگی،

که حال فاحشه ها را خوب می دانم ...

چشم می سپارم به سپیدی هایی که می آیی و تو نیستی

و گوش به آخرین تکه ی تو که سکوت بود ...

شعله اش، که دود می شود در حضور تو، که نه، در حضور خیالت.

آرام می شوم با تو، که نه، با خیالت

و آشفته با تو، که نه،‌ با خیالت

و...

من و جذر خیال تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد