خودم بود، سکوت بود، صدای برخورد کفگیر افکاربه دیواره های دیگ خاطرات که روی آتیش دل، قل قل می جوشید و خاطرات... که زشت و زیبا، خوب و بد، شاد و غمگین، رنگی و سیاه و سفید...
می یومدن و یه رخی نشون میدادن و میرفتن و حس مشترک همشون.
حس نرسیدن... لبریز از امید،امید رسیدن، که در لحظه باز هم وجودت معنای واژهی خواهش رسیدن می شه، که در رسیدن دیگه این حس معنا نداره.
نمی دونم چرا ولی همیشه این حس نرسیدن رو خیلی بیشتر از رسیدن دوست داشتم و دارم و حتی توی اوج باهم بودن ها نکته ای که بخش اعظم افکارم و در بر میگیره باهم نبودن هاست .
راستی بهم سر میزنی ؟
سلامی دوباره!
هر رفتنی رسیدن نیست...ولی برای رسیدن باید رفت...
در بن بست هم راه آسمان باز است
پرواز بیاموز...
(دکتر شریعتی)