زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

وعده گاه نگاه

آمده ام که زیباییت را برایم نغمه کنی

هی تو را میگویم


تو که وعده گاه همه ای و ...

هیچکس نغمه ی زیبایت رانمی شناسد


این جا...

این جا که رنگ ها هم با تو وعده دارند،

این جا که پرواز هم پر می کشد از مرزهای روشن تو،

این جا که کم می آورم که حتی چگونه نگاهت کنم که از نگاهم کم نشوی،

این جا که چشم که هیچ، دل نمی توان کند از روبروی نگاهت،


می دانم که تو هم نمی خواهی تمام شوم از تو...

منتظرت خواهم ماند...

همین جا...

وعده گاه  تو و نگاه من و رنگها و مرزهای محو.