زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

وصال

خدا یم

 تو را به عظمت میهمانیت ...

به بزرگی دل میهمانانت ...

به عمق لحظه وصل که بلندای درک را خاستگاه است ...

 چه نیاز به ضمانت از توکه باز هم تو خود تضمینی،

 

خدایم

 میخواهم، که خواهش تمنای دل است،

ودل هدیه ایست که خود به بندگانت ارزانی داشتی،
که نغمه دل، ندای توست.

میخوانم این نغمه را و میخواهم که،

ریسمان امید آن دستانی که تنها به سوی خودت بلند شدست و تویی آن جرگه امید، را به ایمن گاه مقصود متصل کنی، باشد که ره نمای این دستان امیدوار رو به سوی خودت گردد،   

که باز هم تویی مأمن و تویی مقصود،    

جهل

می گفت: با این که هوای لباسهام رو خیلی دارم؛ 

هی تند و تند می شورمشون و دم به دقیقه اتوشون می کنم؛ 

نمیدونم چرا این قدر زود کهنه میشن ?!؟