زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

وصفت


خواستم معنایت کنم،

به لهجه ام خندیدند...


مرا که هیچ ...

تورا نفهمیدند ...

درد بی درمان

تجربه ی یک نفس عمیق را می گویم...

وقتی چشمانت را بسته و آغوشت را باز کرده ای بر نسیم بلندای قله ای بلند ...

تجربه کرده ای؟


خفگی حس نبودنش را ...

...

...


خواستم بگویم مرحم می شود، دست و دلم نرفت...





می خواهمت ... می خوانمت