زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

هم سخن

شاید این حرف رو زیاد شنیده باشیم یا حتی زیاد گفته باشیم :

« نمیدونم از کجا شرو کنم » ولی این یه واقعیت ،با این که با همه وجودم نیاز به گفتن حس میکنم ،ولی باز نمیدونم از کجا شرو کنم .

تصمیم گرفتم بگم ،دیدم ساده ترین راه گفتن ،این محیطِ . حداقلش اینه که گفتنی ها رو میگم ،حتی اگه یه نفر هم بشنوه کافیه.

از گفتن گفتم حالا شنیدن ... که امیدوارم بتونیم با هم فضایی فراهم کنیم که هر کدوممون این رو حق خودمون بدونیم که گفته های تو خلوتمون رو درون این خلوت با کسایی که محرم نفَس هستن ،« بی ریا »، همزبون بشیم که نا محرم جایی نداره تو این جمع ،که باز انشاله همه محرمند. تا سلام... والسلام

پایان انتظار

چشمانی که رنگ شفق به خود گرفته اند؛


امیدوار فریاد لحظه پایان انتظارند

لبخند بیداری

آدمی هستم من

همچو هر کس که به او می نگرم،

گاه حرفم تحسین، گاه اما زهرگون، تلخکامی دارد

کمکمی مدهوشم، منگ بی دردی نه

به همه آدمیان می نگرم، کم کسی بیدار است

همه همچون یارند،

ظاهر این است رفیق، ترس از خنجر پشت، نگذارد که بگویم همه انسان  وارند

من هم آیا خوابم

هست اما لبخند به لب خفته کسی هم زیبا،

نه، نخواهم که به یک کوچک دنیا،بندم دل خود در رویا

یا بگیرم ره بیهوده "خود"

من از این عالم روشن لبخند همه آمالم شد.

نه فقط بر لب این خفته کسان،

که همین خفته لبخند شود شیوه ی بیداری و " بیدار" شود عامل آن