زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

طوی

تو را لمس کردم در آغوش او...

تو که برای آغوش دیگری زاده شده ای، در سرزمین آغوشم جایی برای تو نیست.

سرزمین آغوش من لباس سپید رازقی میخواهد...

سرزمین مقدس آغوشم...



و باز من ماندم و تو و این دل ناماندگار بی درمان

سمفونی من

حالم به مارتا جنده می ماند،

حاضرم حتی زیر پل های شهر با آرامش بخوابم...

و خاموشی حرف های روشنم، که از خاموشی هایم روشنم.

که تو، سورمه ی روشنی چشمهایمی...