زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

فریادِ نیستی...

تورا فریاد می زنم ... 

 

تو که یاد که هیچ، حتی فریاد مرا هم نمی شناسی ... 

منی که این گوشه ی ابهام، زندگی هم قلم ِ عدم به وجودم می کشد.

تورا فریاد می کشم و محو می شوم،  

 فریاد عدم ...

دستگیر

دستهایم، از همه چیز که کوتاه است،
به سویت بلندشان می کنم ...
 

آن ... بالا ها  

دست نیافتنیست، 

اما این پایین، اینجا که سر به خاک می گذارم، آن بالا ها را زیر پایم حس می کنم ...

حقیقت

وصفت نمی کنم، 

مبادا به بند وصفم کشمت ... 

 

دلم گرم می شود، تورا که پرمیگشایم. 

 

که تو تنها، نشانه ای و ... 

نشانه، تنها یک لبخند حقیقت. 

 که تو تنها یک نشانه ای و من و ... عبادت پاک حقیقت.

 

که باز، من و هم آغوشی آغاز ...