زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

رهایی

وقتی به قفس یا زندان فکر می کنیم یاد میله های عمودی کنار هم می افتیم، یا شاید یاد یه قفل بزرگ روی زنجیری دور پاهامون.

چقدر حس خفه ای، چه حس تاریکی، حتما شما هم می خواید حتی تو افکارتون این میله ها رو باز کنید یا این قفل رو بشکنید و زنجیر رو پاره کنید.

اما تا حالا از این دید به زندگی نگاه کردیم که چه حصارهایی دور و برمون یا تو چه قفسهایی اسیریم یا ...

هیچ وقت خواستیم آزاد باشیم، "آزادی" همیشه، همه جا، هممون، کم و زیاد از این کلمه استفاده می کنیم ولی برای یک بار به معنای واقعیش تو خلوتهامون نیم نگاهی کردیم.

از همه چیز هر روز یه قفس چدید ساخته میشه و ما هم صف میکشیم که این قفس ها رو امتحان کنیم، قفس مدرنیته، قفس سنت، قفس عشق، قفس شهوت...

یکی توی یه ال سی دی 2.5 اینچی یا نهایتش 4 اینچی حبسه، یکی دیگه با خیلی از اعتقادات غلطش زنجیری محکم تر از فولاد برای خودش درست کرده و با قفل نشنیدن محکمش کرده وباز...

دریغا که همه اینها میتونن کلید رهایی باشن میتونن دستگیر باشن برای بالا رفتن از پله های شناخت،

« نشانه هایی است برای آنهایی که می اندیشند»

راز آزادی همین، این که پای تابلوهای راهنما متوقف نشیم واز اونها برای ادامه راه استفاده کنیم واز داشته ها مون به جای حصار، " کلید " درست کنیم.