زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

من ٍ او

من نه از دستان سیاه تو چیزی نوشتم

و نه از ذهن خراب تو چیز خواندم


برگه های من آغوش سپید روشنا و

افکار من تجمیع لحظه لحظه های وصلند و...

زوزه های تو تنها تداعی شبهای ابهام است.


تو روشنی شبهایم را به خود نگیر.

آغاز من از آغاز تو که هیچ... از پایان تو هم نیست.


خواه باش، خواه نباش،

لحظه های من روشن اویند... تنها خود او...

نظرات 5 + ارسال نظر
تیما پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 17:28 http://timaa.blogsky.com/

سلام خوبی
وبت خوشگله با تبادل لیک موافقی
به منم سربزن

سمىه . ع یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:06

سلام.
خداقوت....
اىن خىلى شبىه حرفهاى دل من....
به دل من خىلى نشست....
همىشه خوب باشىد.

سلام

دلتون روشن...

تا سلام، والسلام

setareh mashrgehy جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 13:41 http://shabeshgh90.blogfa.com

slm.
khubi?
kheyli vabram khastam ye ahvali begiram[خونسرد]

shad basho tandorst

be omid didar[گل]

سلام

خیلی?!؟
لطف کردی، خوشحال شدم.

تا سلام...

شقایق دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 00:27 http://fermuzant.blogfa.com

شما همیشه روشنی داداش

به نام سلام

سعی در روشنی دارم ولی اطمینان روشنا...
نه...

انشالا هممون و همیشه...

تا سلام والسلام

س - ع دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 22:42

لحظه های من روشن اویند ... تنها خود او

خیلی زیبا و با مفهوم بود....
نمی دونم افکار آدم ها چقدر می تونه شبیه هم باشه...
که یکی به این زیبایی وصفش کن
و دیگری از خوندنش لذت ببره...
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد