تو می گویی که برگردم...
ز حالم با خبر گردم...
ندانی من چرا سردم، چرا زردم، چرا نقشینه ی دردم...
چرا سردی؟چرا زردی و از نقشینه ی دردی؟بدان ای آشنای روز بارانی!تو چون گرمای تابستانی یک دشت سرسبزی،تو چون نقشینه ی هر طرح پررنگی...نه از دردی که جانت را فروکاهد...شادیت روزافزون...یاحق!
سلام ریبا جووونوب قشنگی داری
اذیت شدم
چرا سردی؟
چرا زردی و از نقشینه ی دردی؟
بدان ای آشنای روز بارانی!
تو چون گرمای تابستانی یک دشت سرسبزی،
تو چون نقشینه ی هر طرح پررنگی...نه از دردی که جانت را فروکاهد...
شادیت روزافزون...
یاحق!
سلام ریبا جووون
وب قشنگی داری
اذیت شدم