دمی بود و من که میدانستم در محضر بزرگش می زیم...
و... دمی، که باز می دانستم.
که در، گاه اول، من...
و تمنای گل خوش روی بد بوی مرداب هوس...
غرق در سقوط ، و...
و قهقهه مرگ، که در منتهای بی انتهای سیاهچال نیستی، انتظارم را می کشید...
در بند انکار،
انکار آن که می دانستم...
وگاه بعد که می نمایاندم، آنچه را که می دانستم،
به ذهنم، به قلبم و به قلم و...
بالی که در امتداد پرواز هستی و کمال گشودم...
به او...
این حضور که بیشتر از خود من، خود من است و بر خود من ناشناس،
که زبان مرا می لغزاند و اعمال مرا می چرخاند،
که زندگی مرا گرفتار تکرار همان مکررات می کند،
که رویاهایم را پر کرده و سرنوشتم را رقم میزند،
چیست این حضور؟
شاید جالب باشه ولی آدرسه وبتو جلوی یه خونه که هنوز سیمانه درب ورودیش خشک نشده بود دیدم....{تو فرهنگ شهره آمل یه خونه نزدیکی های پارک}...شاید بچه محل باشیم....فقط میخواستم بگم بد نمینویسی ....خوبه......
slm.vebe jalebi dari adrese vebeto emroz ro devare koche aparnak dedam be vebam beya montazeram
ولیتاینت مبارک به سایتم بیااااا