زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

شوق حضور

دمی بود و من که میدانستم در محضر بزرگش می زیم...

و... دمی، که باز می دانستم.


که در، گاه اول، من...

 و تمنای گل خوش روی بد بوی مرداب هوس...

 غرق در سقوط ، و...

و قهقهه مرگ، که در منتهای بی انتهای سیاهچال نیستی، انتظارم را می کشید...

در بند انکار،

انکار آن که می دانستم...


وگاه بعد که می نمایاندم، آنچه را که می دانستم،

 به ذهنم، به قلبم و به قلم و...

بالی که در امتداد پرواز هستی و کمال  گشودم...

به او...  

نظرات 4 + ارسال نظر
عاشق تنها جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:42

این حضور که بیشتر از خود من، خود من است و بر خود من ناشناس،

که زبان مرا می لغزاند و اعمال مرا می چرخاند،

که زندگی مرا گرفتار تکرار همان مکررات می کند،

که رویاهایم را پر کرده و سرنوشتم را رقم میزند،

چیست این حضور؟

یه همشهری دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:52

شاید جالب باشه ولی آدرسه وبتو جلوی یه خونه که هنوز سیمانه درب ورودیش خشک نشده بود دیدم....{تو فرهنگ شهره آمل یه خونه نزدیکی های پارک}...شاید بچه محل باشیم....فقط میخواستم بگم بد نمینویسی ....خوبه......

adeleh جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:23 http://sokootenili.blogfa.com

slm.vebe jalebi dari adrese vebeto emroz ro devare koche aparnak dedam be vebam beya montazeram

عادله دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 http://SOKOOTENILI.BLIGFA.COM

ولیتاینت مبارک به سایتم بیااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد