زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

زندگی ... لطافت بندگی

تسلیم رهایی

یادت

تورا که یاد می کنم، 

خاک وجودم جشن می گیرد میلاد جوانه احساس را.

 تو را که یاد می کنم،

جان می گیرد، جوانه احساسم و رخ می نماید و سبز می شود، سبز...

آنچنان که آبی آسمان را توانای پنهان حسادت احساسم نیست.

 تو را که یاد می کنم،

جوانه احساسم پرمی کشد و ... جنگلی می شود، سرشار از آواز آرامش...

و من، هم آهنگ آیه های جان نواز پرندگان قصر سبز احساسم،

یاد تو را در آغوش می گیرم... وهمدل نسیم می رقصم، با تو، و نگاه بر نگاه تو و...

بوسه می زنم بر یادت ...

بوسه بر " یاد تو"...  

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:46

هر ثانیه که می‌گذرد
چیزی از تو را با خود می‌برد
زمان همه چیز را بی اجازه می‌برد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند ببرد...
حس "دوست داشتنِ" تو را...

مسیحا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 http://mlosak.blogsky.com

سلام
خیلی وب جالبی داری
تبریک میگم
بازم میام

ابتین یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:48 http://rain-k

وبلاگ فوق العاده ای داری ولی تنوع توش نیست بهتره که یکم از فکر خودت استفاده کنی و انچه می خواهد دل تنگت بگی

به نام سلام

منم با نظرت موافقم؛ و با کپی مطلب مخالف.
برای همین و این که اعتقاد دارم به نشستن حرف دل به دل؛ گذاشتم همه مطالبو دلم بگه و من فقط نویسندش باشم.

تا سلام ... والسلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد